چند وقت پیش به سرایدار مجتمع گفتم : علی آقا اگه رفتی برای بقیه خانواده ها سنگک بگیری، برای ما هم 4 تا بگیر. یک ماهی گذشت و از سنگک خبری نشد. از علی پرسیدم : علی آقا در طول این ماه یکبار برای ما سنگک نگرفتی؟ علی آقا گفت : شما گفتی اگه برای بقیه گرفتی برای من هم بگیر، بنابراین هنوز کسی نخواسته!! دیدم حرفش درست و پیام من این معنی را هم می داده، پس بهش گفتم : علی آقا هر 15 روز برای من بگیر اگر حتی کسی نخواست. بنده خدا هم گفت : چشم.
دیدم چند روز بعد حدود 20 تا سنگک دستش است، فکر کردم تمام گذشته را یکجا جبران کرده
پرسیدم : چرا اینقدر گرفتی؟ گفت : آخه بقیه همسایه ها گفته بودند اگه رفتی برای کسی بگیری برای ما هم بگیر، چون شما قطعی گفته بودی بگیر، برای آن ها هم گرفتم!!
از
تابستان پرسیدم عشق یعنی چه؟ گفت فعلا در گرمای وجودش غرقم نمی دانم
از
پاییز پرسیدم عشق یعنی چه؟ گفت در هزار رنگ ان رنگ باخته ام نمی دانم
از
زمستان پرسیدم عشق یعنی چه؟ گفت سرد است و بی رنگ
از مادرپرسیدم عشق یعنی
چه؟ گفت یعنی هرکه در این خانه است
از پدر پرسیدم عشق یعنی چه؟ گفت یعنی تو
از خواهر پرسیدم عشق یعنی چه؟ گفت هنوز به ان نرسیدم
شبی
از ماه پرسیدم عشق یعنی چه؟ شرمگین و خجل خود را در اغوش اسمان پنهان کرد
شبی دیگر از ماه پرسیدم عشق یعنی چه؟ ماه با چهره ای باز و خندان گفت یعنی
مهتاب برای دیدن چشمات ثانیه شماری می کنم
واسه لمس کردن دستای گرمت بی قراری می کنم
برای اینکه طاقت دیدن نگاتو داشته باشم روزی صد بار نگاهتو تجسم می کنم
واسه جبران روزایی که بدون تو تنها بودم لحظه شماری می کنم
تا بغلت کنم و بگم بهترین لحظات زندگی ام لحظات با تو بودن است