سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مرد را سرزنش نکنند که چرا حق خود را دیر درخواست نمود ، بلکه او را عیب کنند که دست بدانچه از آن او نیست گشود . [نهج البلاغه]
 
دوشنبه 89 دی 27 , ساعت 9:0 صبح

اگر می توانستم مجازاتت کنم

از تو می خواستم......

به اندازه ای که تو رو دوست دارم

مرا دوست داشته باشی


دوشنبه 89 دی 27 , ساعت 9:0 صبح
مناجات

الهی:

دلی ده که طاعت افزاید

طاعتی ده که به بهشت رهنمون آید

 علمی ده که در او آتش هوا نبود


عملی ده که در او آب ریا نبود

 دیده ای ده که غر ربوبیت تو بیند

 دلی ده که ذل عبودیت تو گزیند

 نفسی ده که حلقه بندگی تو در گوش کند

 جانی ده که ز هر حکمت را به طبع نوش کند.


دوشنبه 89 دی 27 , ساعت 9:0 صبح
 

 

زندگی زیباست

زندگی زیباست ، اگر روح آزاد عشق و محبت اسیر زندان فراموشی دل نگردد و خزان یأس گلبوته های امید بهار جان را در وسعت انتظار زرد خویش ، مدفون نسازد زندگی زیباست اگر عقده های زخمی بزرگ ، طپش زیستن را از قلب کوچک کبوترها نرباید و در ذهن شلوغ بیشه زار اندیشه ، مرگ نیلوفرهای وحشی نروید زندگی زیباست اگر لب خوفناک تیرها ، خون بیدهای مجنون را در جام سبز لیلای چمن نریزد و دست بی خبر طوفان ، گل خواب را در صدف آبی باغ پرپر نکند زندگی زیباست اگر کنار جویباران نیم خفته ، غزالهای خسته دشت از آغوش وهم و هراس بگریزند و در بال رویاهای شیرین به آن سوی حصارهای شب سفر کنند زندگی زیباست اگر خرمن هستی جنگل در خشم آتشین تندر نسوزد و خاکستر سیاه مرگ تن پوش درختان بی پناه و محزون نگردد زندگی زیباست اگر پری مهربان قصه ها از بستر خاطره ها برخیزد و در معصومیت و صداقت ناب کودکان همواره زنده بماند زندگی زیباست اگر هوای نگاه تو از آه سینه سوز خاکهای افسرده بارانی شود و مسیح دستانت در کالبد دستهای مرده بذر حیات و رویش بپاشد زندگی زیباست اگر من و تو در کشتزار قلبمان گلی بکاریم که هیچ کس را یارای چیدن آن نباشد و هیچ اشکی جز اشک شبانه عشق رخسار زیبایش را نشوید زندگی زیباست حتی برای تو که هم آغوش رنج و حرمانی و آفتاب شادی رابه خنجر زهر آلود شب غم سپرده ای آری زندگی برای تو نیز زیباست زیرا روزی مهمانی عزیز در خانه دلت را خواهد زد و با حضورش زندگی را از نو به تو تقدیم خواهد کرد مهمانی که عشق نام دارد


دوشنبه 89 دی 27 , ساعت 9:0 صبح

خدایا...........

 

خدایا فقط تو را می خواهم.....باور کرده ام که فقط تویی سنگ صبور حرف هایم
می ترسم از اینکه بگم دوسش دارم...اون نمی دونه که با دل من چه کرده...نمی دونه که دلی رو اسیر خودش کرده
هنوز در باورم نیست که دل به اون دادم و اون شده همه هستی ام
روز های اول آشنایی را بیاد میاورم آمدنش زیبا بود ...آنقدر زیبا حرف می زد که به راحتی دل به او باختم و او شد اولین عشقم در زندگی
بارالها گویی تو تمام زیبایی های عالم را در چهره و کلام او نهاده بودی
واین گونه مرا اسیر او کردی و دل کندن از او شد برایم محال و داشتنش بزرگترین ارزویم در زندگی
حالا که عاشقش شدم تو بگو چه کنم که تنهایم نگذارد....خدایا امشب به تو می گویم چون تو تنها مونس تنهایی هایم هستی..
چگونه بگویم بدون او می میرم....او رفته و در باورم نیست نبودنش...
خود خوب می دانم او مرا کودکی فرض کرد که نمی داند عشق چیست و برای عاشقی حرمتی قائل نمی باشد
مرا به بازی گرفت یا شاید....نمی دانم.....دگر هیچ نمی دانی.. اعتراف می کنم نفسم به بودن او وابسته است
بعد رفتن او دگر این نفس را هم نمی خواهم....حال تو بگو چه کنم ؟
بار خدایا دوست دارم مرا بفهمد حتی برای یه لحظه


دوشنبه 89 دی 27 , ساعت 8:43 صبح

مرگ درهرحالتی تلخ است اما من 

دوست تردارم که چون ازره درایدمرگ

 درشبی ارام چون شمعی شوم خاموش

 لیک مرگ دیگری هم هست

دردناک اما شگرف وسرکش ومغرور

 مرگ مردان

مرگ در میدان

باتپیدن های طبل وشیون شیپور

باصفیر تیر وبرق دشنه شمشیر

وه چه شیرین است

 رنج بردن

پا فشردن

در ره یک ارزو مردانه مردن

 واندرامیدبزرگ خویش

باسرود زندگی برلب

 جان سپردن

اه اگرباید

زندگانی را به خون خویش

 رنگ ارزو بخشید

 وبه خون خویش

نقش صورت دلخواه زدبر پرده امید

 من به جان ودل پذیرا می شوم

 این مرگ خونین را


دوشنبه 89 دی 27 , ساعت 8:43 صبح
سلام
بالاخره بعد مدتها تصمیم گرفتم عکسی از خودم توی وبلاگ قرار بدم ! امیدوارم که تصمیمم خوب بوده باشه! از همه شما دوستان خواهش می کنم نظرتون را بگید . برای دیدن عکس روی لینک عکس من زیر مطالب کلیک کنید یا به شناسنامه من مراجعه کنید.
ممنون از تک تک شما عزیزان


دوشنبه 89 دی 27 , ساعت 8:43 صبح

سلام مجدد به همه دوستان خوبم توی وبلاگ

بعد از حدود دو ماه و اندی دوباره تصمیم گرفتم که مطلب بزنم توی و بلاگ

البته همون طوری که از پست قبلی مطلع هستید این وقفه به خاطر دوران سربازی بود که خوشبختانه آموزشی به خوبی و خوشی تموم شد و الان در ادامه خدمت هستیم و بازهم خوشبختانه به کامپیوتر دسترسی دارم

جا داره از همه دوستانی که توی این مدت به وبلاگ سر می زنند و برام نظر می گذاشتند تشکر کنم . من مدام توی همین مدت آموزشی هم به وبلاگ سر می زدم و نظرات دوستان را می خوندم .

راستی دوستان من به دنبال یک همکار خوب می گردم که توی وبلاگ مطلب بزنه . هرکس که تمایل داره بهم خبر بده . وسایل خبر رسانی هم که معلومه : ایمل و تلفن

ممنونم از همه شما عزیزان


دوشنبه 89 دی 27 , ساعت 8:43 صبح

سلام به همه دوستانی که این مطلب را می خونند

بالاخره ماهم رفتنی شدیم! نه بابا ! زبونتون را گاز بگیرید ! ما حالا حالا ها باید زندگی کنیم ! منظورم از رفتنی این بود که باید بریم سربازی .

بله سربازی ، هر شتری که در خونه هر پسری توی ایران می خوابه و الحق و الانصاف که بد شتری هم هست . شتر که نیست بابا ، کرگدنه! هیچ جوری نشد از در خونه بلندش کنیم!

و الان که این مطلب را می نویسم هنوز یک هفته ایی مونده تا اعزام بشیم . تاریخ اعزاممون 1 اردیبهشته  و اینطور که برامون دفترچه اومده افتادیم قزوین!!! خودمون را حسابی اماده کردیم برای رفتن !

خلاصه دوستان حلالمون کنند ، و برامون دعا کنند که اونجا بهمون زیاد سخت نگزره . وبلاگ راهم حدودا یک ماهی نمی تونم بهش سر بزنم تا ببینیم چی میشه و خدا چی می خواد

در آخر : انشاالله خدا به همه سربازها کمک کنه که خدمتشون را با موفقیت پشت سر بزارند به منم کمک کنه که توی این راه موفق باشم . الهی امین

التماس دعا


دوشنبه 89 دی 27 , ساعت 8:43 صبح

تورا گم میکنم هرروز وپیدا میکنم هرشب

بدین سان خوابها را با تو زیبا میکنم هر شب

 چنان دستم تهی گردیده از گرمای دستانت

که این یخ کرده بی جان را ها میکنم هرشب


دوشنبه 89 دی 27 , ساعت 8:43 صبح

با سلام

فعلا به دلیل مشکلاتی که برام پیش اومده قادر به اپدیت وبلاگ نیستم ولی همچنان به وبلاگ سر می زنم و نظرات شما دوستان عزیز را می خونم

امیدوارم هرکجا که هستید موفق و موید باشید

دوستدار شما

علی


<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ