دوشنبه 89 دی 27 , ساعت 8:43 صبح
توبه من خندیدی ونمی دانستی
من به چه دلهره ای از باغ همسایه
سیب رادزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تودید
غضب الوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست توافتاد به خاک
وتو رفتی وهنوز
سالهاست که در گوش من ارام ارام
خش خش گام تو تکرارکنان
می دهدازارم
ومن اندیشه کنان
غرق این پندارم
که چرا
خانه کوچک ماسیب نداشت
نوشته شده توسط حمیدرضا | نظرات دیگران [ نظر]