تورا گم میکنم هرروز وپیدا میکنم هرشب
بدین سان خوابها را با تو زیبا میکنم هر شب
چنان دستم تهی گردیده از گرمای دستانت
که این یخ کرده بی جان را ها میکنم هرشب
هم دعاکن گره ازکار تو بگشاید عشق
هم دعاکن گره تازه نیفزایدعشق
قایقی در طلب موج به دریا پیوست
بایدازمرگ نترسیداگربایدعشق
عاقبت راز دلم رابه لبانش گفتم
شایداین بوسه به نفرت برسد شایدعشق
شمع روشن شدوپروانه دراتش گل کرد
می توان سوخت اگرامربفرمایدعشق
پیله رنج من ابریشم پیراهن شد
شمع حق داشت به پروانه نمی ایدعشق
قطارمی رود
تومی روی
تمام ایستگاه میرود
ومن چقدر ساده ام
که سالهای سال
کنار این قطار رفته هم چنان
به نرده های ایستگاه رفته
تکیه داده ام
جالب و خواندنی
علت تفاوتهای زنان و مردان در خنداندن دیگران!
جهت مشاهده به ادامه مطلب بروید
آیا می دانید؟
چرا گوش های فیلها بزرگ است؟!
فیل در وقت حمله گوشهایش را مثل بادبزن باز میکند تا بزرگتر به نظر برسد.
حس شنوایی برای فیل بسیار مهم است. گوش فیل میتواند امواج صوتی را از مسافتهای دور و از جهتهای مختلف دریافت کند.
گوش فیل دمای بدنش را نیز متعادل نگه میدارد، چون سطح بزرگی دارد که حیوان میتواند از طریق آن گرمای بدنش را کاهش دهد فیلها در گرمای مناطق حاره وضیعت نامناسبی دارند، چون آنقدر بزرگند که سایبانی برایشان پیدا نمیشود پس با تکان دادن گوشهایشان در نسیم میتوانند حرارت بدنشان را تنظیم کرده خلاصه خنک شوند
.فیل در وقت حمله گوشهایش را مثل بادبزن باز میکند تا بزرگتر به نظر برسد. گوش فیل یک فایده دیگر هم دارد و آن پراندن حشرات مزاحم است.
حکایت
می گویند گنجشکی بر درختی نشست . هنگامی که خواست پرواز کند گفت:
درخت محکم وایسا که می خوام پرواز کنم
!درخت گفت : ما آمدنت را نفهمیدیم که حالا رفتنت را مواظب باشیم
داستان کوتاه
شرط بندی یک مهندس و یک برنامه نویس!!
جهت مشاهده به ادامه مطلب بروید
روزی «محمد علی پاشا» - حاکم مصر- از کوچه ای عبور می کرد.
در سر راه خویش، پسر نُه ساله ای را دید. به او گفت
:سواد داری یا نه؟
پسرک جواب داد:«قرآن را خوانده ام و تا سوره انا فتحنا ...راحفظ
کرده ام
.»پاشا از این پسر خوشش آمد و یک دینار طلا به او بخشید
.پسرک، سکه را بوسید و پس داد؛ سپس گفت: از قبول این معذورم
.پاشا با تعجب پرسید: چرا؟ طفل گفت
:پدرم سخت مرا تنبیه خواهد کرد؛
زیرا می پرسد که این سکه طلا را از کجا آورده ای؟
اگر من بگویم که سلطان پاشا به من لطف کرده،
می گویدکه دروغ می گویی؛
چون لطف و بخشش سلطان از هزار دینار کمتر نیست
.پاشا بسیار خوشحال شد و از هوش و زکاوت او متعجب گردید
.بعد پدرش را خواست و مخارج تحصیل کودک او را تأمین کرد
.