سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دل احمق در دهانش و دهان حکیم در دلش است . [امام عسکری علیه السلام]
 
دوشنبه 89 دی 27 , ساعت 8:42 صبح

کاش ایینه ای بودم من

که به هر صبح

 تورا می دیدم

 می کشیدم همه اندام تو رادر اغوش

 سرواندام تو

باان همه پیچ ان همه تاب

 انگه ازباغ تنت می چیدم

گل صد بوسه ناب


دوشنبه 89 دی 27 , ساعت 8:42 صبح
با سلام به همه کسانی که به نحوی این وبلاگ را مطالعه می کنند ، چه دوستان قدیمی که همواره خوانندگان ثابت وبلاگ بودند و چه دوستان جدیدی که فقط گاهی سری به این وبلاگ می زنند.
قصدم توی این مطلب اینکه مدیر جدید وبلاگ را به شما دوستانم عزیز معرفی کنم.
مدیری که با نام مستعار سراب لطف می کنند و اشعار زیبای خودشون یا دیگران را در وبلاگ قرار می دهند.
البته لازم بود قبل از این ایشون را به شما معرفی می کردم ولی شرمنده که مشکلات به من اجازه ی این کار را ندادند.
فعلا بیش از این نمی تونم در مورد ایشون بنویسم چون اجازه ی این کار را ندارم!!!
به هر حال از زحمت های ایشون تشکر می کنم و امیدوارم همواره موفق باشند.
در اخر همه شما دوستان عزیز را به خدای عزیزتر از جانم می سپارم.
در پناه حق ، دوستا ر شما علی!



دوشنبه 89 دی 27 , ساعت 8:42 صبح
سلام
بالاخره بعد مدتها تصمیم گرفتم عکسی از خودم توی وبلاگ قرار بدم ! امیدوارم که تصمیمم خوب بوده باشه! از همه شما دوستان خواهش می کنم نظرتون را بگید . برای دیدن عکس روی لینک عکس من زیر مطالب کلیک کنید یا به شناسنامه من مراجعه کنید.
ممنون از تک تک شما عزیزان


دوشنبه 89 دی 27 , ساعت 8:42 صبح

قطارمی رود

تومی روی

تمام ایستگاه میرود

 ومن چقدر ساده ام

 که سالهای سال

 کنار این قطار رفته هم چنان

 به نرده های ایستگاه رفته

تکیه داده ام


دوشنبه 89 آبان 3 , ساعت 11:0 صبح
اینک من از دنیا میروم بیست وپنج کشور جزء امپراتوری ایران است. و در تمام این کشور ها پول ایران رواج دارد وایرانیان در آن کشور ها دارای احترام هستند . و مردم کشور ها در ایران نیز دارای احترام هستند. جانشین من خشایار شا باید مثل من در حفظ این کشور ها بکوشد . وراه نگهداری این کشور ها آن است که در امور داخلی آنها مداخله نکند و مذهب وشعائر آنان را محترم بشمارد. اکنون که من از این دنیا می روم تو دوازده کرور در یک زر در خزانه سلطنتی داری و این زر یکی از ارکان قدرت تو میباشد . زیرا قدرات پادشاه فقط به شمشیر نیست بلکه به ثروت نیز هست . البته به خاطر داشته باش تو باید به این ذخیره بیفزایی نه اینکه از آن بکاهی . من نمی گویم که در مواقع ضروری از آن برداشت نکن ، زیرا قاعده این زر در خزانه آن است که هنگام ضرورت از آن برداشت کنند ، اما در اولین فرصت آنچه برداشتی به خزانه برگردان . مادرت آتوسا برمن حق دارد پس پیوسته وسایل رضایت خاطرش را فراهم کن . ده سال است که من مشغول ساختن انبار های غله در نقاط مختلف کشور هستم و من روش ساختن این انبار ها را که از سنگ ساخته می شود وبه شکل استوانه هست در مصر آموختم و چون انبار ها پیوسته تخلیه می شود حشرات در آن بوجود نمی آیند و غله در این انبار ها چند سال می ماند بدون اینکه فاسد شود و تو باید بعد از من به ساختن انبار های غله ادامه بدهی تا اینکه همواره آذوقه دو و یا سه سال کشور در آن انبار ها موجود باشد . و هر ساله بعد از اینکه غله جدید بدست آمد از غله موجود در انبار ها برای تامین کسری خواروبار از آن استفاده کن و غله جدید را بعد از اینکه بوجاری شد به انبار منتقل نما و به این ترتیب تو هرگز برای آذوغه در این مملکت دغدغه نخواهی داشت ولو دو یا سه سال پیاپی خشکسالی شود . هرگز دوستان وندیمان خود را به کار های مملکتی نگمار و برای آنها همان مزیت دوست بودن با تو کافی است . چون اگر دوستان وندیمان خود را به کار های مملکتی بگماری و آنان به مردم ظلم کنند و استفاده نامشروع نمایند نخواهی توانست آنها را به مجازات برسانی چون با تو دوست هستند و تو ناچاری رعایت دوستی بنمایی . کانالی که من میخواستم بین شط نیل و دریای سرخ بوجود بیاورم هنوز به اتمام نرسیده و تمام کردن این کانال از نظر بازرگانی و جنگی خیلی اهمیت دارد تو باید آن کانال را به اتمام برسانی و عوارض عبور کشتی ها از آن کانال نباید آنقدر سنگین باشد که ناخدایان کشتی ها ترجیح بدهند که از آن عبور نکنند . اکنون من سپاهی به طرف مصر فرستادم تا اینکه در این قلمرو ، نظم و امنیت برقرار کند ، ولی فرصت نکردم سپاهی به طرف یونان بفرستم و تو باید این کار را به انجام برسانی . با یک ارتش قدرتمند به یونان حمله کن و به یونانیان بفهمان که پادشاه ایران قادر است مرتکبین فجایع را تنبیه کند . توصیه دیگر من به تو این است که هرگز دروغ گو و متملق را به خود راه نده ، چون هردوی آنها آفت سلطنت هستند و بدون ترحم دروغ گو را از خود دور نما . هرگز عمال دیوان را بر مردم مسلط نکن ، و برای اینکه عمال دیوان بر مردم مسلط نشوند ، قانون مالیات وضع کردم که تماس عمال دیوان با مردم را خیلی کم کرده است و اگر این قانون را حفظ کنی عمال حکومت با مردم زیاد تماس نخواهند داشت . افسران وسربازان ارتش را راضی نگه دار و با آنها بدرفتاری نکن . اگر با آنها بد رفتاری کنی آنها نخواهند توانست معامله متقابل کنند . اما در میدان جنگ تلافی خواهند کرد ولو به قیمت کشته شدن خودشان باشد و تلافی آنها اینطور خواهد بود که دست روی دست می گذارند و تسلیم می شوند تا اینکه وسیله شکست خوردن تو را فراهم کنند . امر آموزش را که من شروع کردم ادامه بده وبگذار اتباع تو بتوانند بخوانند وبنویسند تا اینکه فهم وعقل آنها بیشتر شود وهر چه فهم وعقل آنها بیشتر شود ، تو با اطمینان بیشتری میتوانی سلطنت کنی . همواره حامی کیش یزدان پرستی باش . اما هیچ قومی را مجبور نکن که از کیش تو پیروی نماید و پیوسته و همیشه به خاطر داشته باش که هرکس باید آزاد باشد و از هر کیش که میل دارد پیروی نماید . بعد از اینکه من زندگی را بدرود گفتم . بدن من را بشوی و آنگاه کفنی را که من خود فراهم کرده ام بر من به پیچان و در تابوت سنگی قرار بده و در قبر بگذار . اما قبرم را که موجود است مسدود نکن تا هرزمانی که میتوانی وارد قبر بشوی و تابوت سنگی مرا در آنجا ببینی و بفهمی ، که من پدر تو پادشاهی مقتدر بودم و بر بیست وپنج کشور سلطنت میکردم ،مردم و تو نیز مثل من خواهی مرد . زیرا سرنوشت آدمی این است که بمیرد ، خواه پادشاه بیست وپنج کشور باشد خواه یک خارکن و هیچ کس در ان جهان باقی نخواهد ماند . اگر تو هر زمان که فرصت بدست می آوری وارد قبر من بشوی و تابوت را ببینی ، غرور وخود خواهی برتو غلبه خواهد کرد ، اما وقتی مرگ خود را نزدیک دیدی ، بگو قبر مرا مسدود نمایند و وصیت کن که پسرت قبر تو را باز نگه دارد تا اینکه بتواند تابوت حاوی جسد تو را ببیند . زنهار زنهار ، هرگز هم مدعی وهم قاضی نشو اگر از کسی ادعایی داری موافقت کن یک قاضی بیطرف آن ادعا را مورد رسیدگی قرار دهد . و رای صادر نماید . زیرا کسی که مدعی است اگر قاضی هم باشد ظلم خواهد کرد . هرگز از آباد کردن دست برندار . زیرا که اگر از آباد کردن دست برداری کشور تو رو به ویرانی خواهد گذاشت زیرا این قاعده است که وقتی کشوری آباد نمی شود به طرف ویرانی می رود . در آباد کردن ، حفر قنات و احداث جاده وشهر سازی را در درجه اول قرار بده . عفو وسخاوت را فراموش نکن و بدان بعد از عدالت برجسته ترین صفت پادشاهان عفو است و سخاوت ، ولی عفو باید فقط موقعی بکار بیفتد که کسی نسبت به تو خطایی کرده باشد و اگر به دیگری خطایی کرده باشد و تو خطا را عفو کنی ظلم کرده ای زیرا حق دیگری را پایمال نموده ای . بیش از این چیزی نمیگویم این اظهارات را با حضور کسانی که غیر از تو در اینجا حاضر هستند ، کردم . تا اینکه بدانند قبل از مرگ من این توصیه ها را کرده ام و اینک بروید و مرا تنها بگذارید زیرا احساس میکنم مرگم نزدیک شده است

دوشنبه 89 آبان 3 , ساعت 10:39 صبح

جالب و خواندنی

علت تفاوتهای زنان و مردان در خنداندن دیگران!

جهت مشاهده به ادامه مطلب بروید


دوشنبه 89 آبان 3 , ساعت 10:39 صبح

آیا می دانید؟

چرا گوش های فیلها بزرگ است؟!

فیل در وقت حمله گوش‌هایش را مثل بادبزن باز میکند تا بزرگتر به نظر برسد.

حس شنوایی برای فیل بسیار مهم است. گوش فیل میتواند امواج صوتی را از مسافت‌های دور و از جهت‌های مختلف دریافت کند.

گوش فیل دمای بدنش را نیز متعادل نگه میدارد، چون سطح بزرگی دارد که حیوان میتواند از طریق آن گرمای بدنش را کاهش دهد فیلها در گرمای مناطق حاره وضیعت نامناسبی دارند، چون آنقدر بزرگند که سایبانی برایشان پیدا نمیشود پس با تکان دادن گوش‌هایشان در نسیم میتوانند حرارت بدنشان را تنظیم کرده خلاصه خنک شوند.

فیل در وقت حمله گوش‌هایش را مثل بادبزن باز میکند تا بزرگتر به نظر برسد. گوش فیل یک فایده دیگر هم دارد و آن پراندن حشرات مزاحم است.


دوشنبه 89 آبان 3 , ساعت 10:39 صبح

حکایت

می گویند گنجشکی بر درختی نشست . هنگامی که خواست پرواز کند گفت:

درخت محکم وایسا که می خوام پرواز کنم !

درخت گفت : ما آمدنت را نفهمیدیم که حالا رفتنت را مواظب باشیم


دوشنبه 89 آبان 3 , ساعت 10:39 صبح

داستان کوتاه

شرط بندی یک مهندس و یک برنامه نویس!!

جهت مشاهده به ادامه مطلب بروید


دوشنبه 89 آبان 3 , ساعت 10:39 صبح

روزی «محمد علی پاشا» - حاکم مصر- از کوچه ای عبور می کرد.

در سر راه خویش، پسر نُه ساله ای را دید. به او گفت:

سواد داری یا نه؟

پسرک جواب داد:«قرآن را خوانده ام و تا سوره انا فتحنا ...راحفظ

کرده ام

پاشا از این پسر خوشش آمد و یک دینار طلا به او بخشید.

پسرک، سکه را بوسید و پس داد؛ سپس گفت: از قبول این معذورم.

پاشا با تعجب پرسید: چرا؟ طفل گفت:

پدرم سخت مرا تنبیه خواهد کرد؛

زیرا می پرسد که این سکه طلا را از کجا آورده ای؟

اگر من بگویم که سلطان پاشا به من لطف کرده،

می گویدکه دروغ می گویی؛

چون لطف و بخشش سلطان از هزار دینار کمتر نیست.

پاشا بسیار خوشحال شد و از هوش و زکاوت او متعجب گردید.

بعد پدرش را خواست و مخارج تحصیل کودک او را تأمین کرد.


<   <<   21   22   23   24   25   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ