خدایا...........
خدایا فقط تو را می خواهم.....باور کرده ام که فقط تویی سنگ صبور حرف هایم
می ترسم از اینکه بگم دوسش دارم...اون نمی دونه که با دل من چه کرده...نمی دونه که دلی رو اسیر خودش کرده
هنوز در باورم نیست که دل به اون دادم و اون شده همه هستی ام
روز های اول آشنایی را بیاد میاورم آمدنش زیبا بود ...آنقدر زیبا حرف می زد که به راحتی دل به او باختم و او شد اولین عشقم در زندگی
بارالها گویی تو تمام زیبایی های عالم را در چهره و کلام او نهاده بودی
واین گونه مرا اسیر او کردی و دل کندن از او شد برایم محال و داشتنش بزرگترین ارزویم در زندگی
حالا که عاشقش شدم تو بگو چه کنم که تنهایم نگذارد....خدایا امشب به تو می گویم چون تو تنها مونس تنهایی هایم هستی..
چگونه بگویم بدون او می میرم....او رفته و در باورم نیست نبودنش...
خود خوب می دانم او مرا کودکی فرض کرد که نمی داند عشق چیست و برای عاشقی حرمتی قائل نمی باشد
مرا به بازی گرفت یا شاید....نمی دانم.....دگر هیچ نمی دانی.. اعتراف می کنم نفسم به بودن او وابسته است
بعد رفتن او دگر این نفس را هم نمی خواهم....حال تو بگو چه کنم ؟
بار خدایا دوست دارم مرا بفهمد حتی برای یه لحظه
زندگی زیباست
زندگی زیباست ، اگر روح آزاد عشق و محبت اسیر زندان فراموشی دل نگردد و خزان یأس گلبوته های امید بهار جان را در وسعت انتظار زرد خویش ، مدفون نسازد زندگی زیباست اگر عقده های زخمی بزرگ ، طپش زیستن را از قلب کوچک کبوترها نرباید و در ذهن شلوغ بیشه زار اندیشه ، مرگ نیلوفرهای وحشی نروید زندگی زیباست اگر لب خوفناک تیرها ، خون بیدهای مجنون را در جام سبز لیلای چمن نریزد و دست بی خبر طوفان ، گل خواب را در صدف آبی باغ پرپر نکند زندگی زیباست اگر کنار جویباران نیم خفته ، غزالهای خسته دشت از آغوش وهم و هراس بگریزند و در بال رویاهای شیرین به آن سوی حصارهای شب سفر کنند زندگی زیباست اگر خرمن هستی جنگل در خشم آتشین تندر نسوزد و خاکستر سیاه مرگ تن پوش درختان بی پناه و محزون نگردد زندگی زیباست اگر پری مهربان قصه ها از بستر خاطره ها برخیزد و در معصومیت و صداقت ناب کودکان همواره زنده بماند زندگی زیباست اگر هوای نگاه تو از آه سینه سوز خاکهای افسرده بارانی شود و مسیح دستانت در کالبد دستهای مرده بذر حیات و رویش بپاشد زندگی زیباست اگر من و تو در کشتزار قلبمان گلی بکاریم که هیچ کس را یارای چیدن آن نباشد و هیچ اشکی جز اشک شبانه عشق رخسار زیبایش را نشوید زندگی زیباست حتی برای تو که هم آغوش رنج و حرمانی و آفتاب شادی رابه خنجر زهر آلود شب غم سپرده ای آری زندگی برای تو نیز زیباست زیرا روزی مهمانی عزیز در خانه دلت را خواهد زد و با حضورش زندگی را از نو به تو تقدیم خواهد کرد مهمانی که عشق نام دارد
مناجات |
الهی: دلی ده که طاعت افزاید طاعتی ده که به بهشت رهنمون آید علمی ده که در او آتش هوا نبود
دیده ای ده که غر ربوبیت تو بیند دلی ده که ذل عبودیت تو گزیند نفسی ده که حلقه بندگی تو در گوش کند جانی ده که ز هر حکمت را به طبع نوش کند. |
اگر می توانستم مجازاتت کنم
از تو می خواستم......
به اندازه ای که تو رو دوست دارم
مرا دوست داشته باشی
تورا گم میکنم هرروز وپیدا میکنم هرشب
بدین سان خوابها را با تو زیبا میکنم هر شب
چنان دستم تهی گردیده از گرمای دستانت
که این یخ کرده بی جان را ها میکنم هرشب
مرگ درهرحالتی تلخ است اما من
دوست تردارم که چون ازره درایدمرگ
درشبی ارام چون شمعی شوم خاموش
لیک مرگ دیگری هم هست
دردناک اما شگرف وسرکش ومغرور
مرگ مردان
مرگ در میدان
باتپیدن های طبل وشیون شیپور
باصفیر تیر وبرق دشنه شمشیر
وه چه شیرین است
رنج بردن
پا فشردن
در ره یک ارزو مردانه مردن
واندرامیدبزرگ خویش
باسرود زندگی برلب
جان سپردن
اه اگرباید
زندگانی را به خون خویش
رنگ ارزو بخشید
وبه خون خویش
نقش صورت دلخواه زدبر پرده امید
من به جان ودل پذیرا می شوم
این مرگ خونین را
کاش ایینه ای بودم من
که به هر صبح
تورا می دیدم
می کشیدم همه اندام تو رادر اغوش
سرواندام تو
باان همه پیچ ان همه تاب
انگه ازباغ تنت می چیدم
گل صد بوسه ناب
عاشقانه غمگین
بزارین اونم برسه بزارین اونم ببینم
وقتی به حرفم می رسه
خاکم نکنین خاکم نکنین خاکم نکنین
هنوز عشقمو ندیدم
این هم آماده شودم
یه کفن دورم کشیدم
تابوت منو بزارین اونم بگیره
حس کنم عاشقمه
وقتی که گریه اش می گیره
اشکای اون و کی به جای من کن پاک
خداحافظ عشقم
که منو بردن زیر خاک
دوست دارم عزیز ترینم
رسمش نبود عزیز دل
بری و تنهام بزاری
من موندم و خیال تو
با رویا های بی کسی
دل نگرون و بی کسم
توی شبهای مهتابی
اشفته حال منتظرم
تا تو بیای از تاریکی
نگاه بارونی من
همیشه چشم به در داره
تا تو بیای ازتاریکی
بگی تو هم دوستم داری
غرق توهم شده ام
تو این دنیای کاغذی
سخت شده زندگی برام
تو باتلاق سردرگمی
سراب